شناسهٔ خبر: 60038 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

علیرضا کوشک جلالی: مجموع تحقیقات بهرام بیضایی شبیه کار یک فرهنگستان است

کوشک جلالی گفت: تاریخ ما روی شانه‌های افراد می‌چرخد. مجموع تحقیقات و نمایشنامه‌های بهرام بیضایی شبیه کار یک فرهنگستان است. وظیفه دولت و متولیان فرهنگی است که بودجه بگذارند و جوانان را به نوشتن نمایشنامه بر اساس متون قوی تاریخی و ادبی تشویق کنند.

مجموع تحقیقات بهرام بیضایی شبیه کار یک فرهنگستان است

فرهنگ امروز/ مریم منصوری: به تازگی دو نمایش «بانوی آواز خوان» و «پستچی پابلو نرودا» با ترجمه و کارگردانی علیرضا کوشک جلالی در مجموعه تئاتر شهر و ایرانشهر به روی صحنه رفت. «بانوی آواز خوان» نوشته وجدی معووض و «پستچی پابلو نرودا» نوشته آنتونیو اسکارمتاست. علیرضا کوشک جلالی برنده جایزه افتخاری تئاتر شهر کلن/آلمان در سال ۲۰۱۶ بود، دارای مدرک درجه یک هنری از وزارت ارشاد و عضو کانون کارگردانان آلمان و ایران است و از سال ۱۳۶۳ در آلمان به عنوان نویسنده و کارگردان مشغول کار است. او بیش‌تر به زبان آلمانی می‌نویسد و با هنرپیشگان آلمانی کار می‌کند. 


کوشک جلالی برای نمایش‌نامه «پا برهنه، لخت، قلبی در مشت» (با کاروان سوخته) جایزه نمایش‌نامه نویسی آلمان را دریافت کرد. (این نمایش بیش از ۷۰۰ بار در کشورهای آلمان، سوئیس، اوکراین، بورکینا فاسو، روسیه، آمریکا، ایران، ترکیه ...  و در فستیوال‌های بین‌المللی اجرا شده است.) در سال ۱۳۸۲، گروه تئاتری «علی جلالی آنسامبل» را در شهر کلن پایه‌گذاری کرد و هم اکنون مسئول هنری این گروه است.  چهار نمایش‌نامه از او به زبان آلمانی در انتشارات تئاتر مونیخ آلمان به چاپ رسیده است.

در ایران هم انتشارات قطره نمایش‌نامه‌های «همزاد»، «با کاروان سوخته»، ترجمه نمایشنامه «ژوزف و ماریا» اثر تورینی و «روبینسون کروزو»،  انتشارات نمایش، ترجمه نمایش‌نامه «پستچی پابلو نرودا» و نمایش «هابیل و قابیل»و انتشارات افراز، ترجمه «خدای کشتار» اثر یاسمینا رضا و ترجمه آثار و تحقیق در مورد «کارل والنتین» و «لوریو» به نام «هنر خوب و قشنگه فقط یه کم درد داره»، «جنون محض» اثر مایکل فراین، «عروسی خرده بورژواها»، «گدا و سگ مرده»، «آن که گفت آری، آن که گفت نه» اثر برتولت برشت، ترجمه «پوزه چرمی» اثر هلموت کراوزه، «فرهنگ کوچک ایبسن»،را از او منتشر کرده‌اند.

با علیرضا کوشک جلالی درباره نمایشنامه این دو تئاتر و به طور کلی نمایشنامه‌ گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه‌ایم‌خوانید:

در ابتدا کمی به معرفی «وجدی معووض» بپردازید و بفرمایید که چرا «بانوی آواز خوان» را برای ترجمه و اجرا در ایران انتخاب کردید؟
 وجدی معووض (نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر) است که در سال ۱۹۶۸ در بیروت، پایتخت لبنان، به دنیا آمد. در کودکی با خانواده‌اش به فرانسه مهاجرت کرد. در آنجا  کارشان درست نشد و بعد به کانادا مهاجرت کرد. در کانادا دیپلمش را گرفت و از سال ۱۹۹۰ تا ۹۹ هم یک کمپانی  تئاتر را به طور مشترک  با خانم ایزابل بلانک اداره می‌کرد. در همان تئاتر، چند نمایش به روی صحنه برد. در سال ۱۹۹۸، نمایشنامه‌ای از معووض به عنوان بهترین اثر شهر مونترال انتخاب شد. او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۴ یک مرکز تئاتری را اداره می‌کرد و یک کمپانی تئاتری هم در فرانسه تاسیس ‌کرد. او بسیاری از کارهای اقتباسی را به صحنه برد که از آن جمله می‌توان به دن‌کیشوت اشاره کرد.

سال ۲۰۱۱ معووض پروژه‌ای را با پنجاه نوجوان که از مدارس مختلف انتخاب شده بودند، شروع کرد. آنها پنج گروه ده نفره بودند از پنج شهر بلژیک، فرانسه، کانادا که قرار بود به مدت ۵ سال با او باشند. ایده این نمایش از نمایشنامه «بانوی آوازه‌ خوان» گرفته شده بود و این پروژه پاسخی بود به این جمله مادربزرگ که به نوه‌اش می‌گوید؛ «اگر می‌خواهی نجات پیدا کنی، باید یاد بگیری که بخونی، بنویسی، حساب کنی، حرف بزنی و فکر کنی.» هر فعل این جمله به یک سال و یک شهر مرتبط شده است. آنها دعوت ‌شدند تا در آتن بخوانند، در لیون بنویسند، در آوشویتس حساب کنند، در یکی از کشورهای آفریقایی حرف بزنند و طی یک سفر دریایی فکر کنند. هدف این پروژه دستاوردی تئاتری نبوده، بلکه بیشتر یک مساله اجتماعی بوده و در آن چگونگی تغییرات اجتماعی مطرح بوده است.

وجدی معووض در سال ۲۰۰۲، برای مجموعه فعالیت‌های تئاتری‌اش نشان شوالیه فرانسه را گرفت. در سال ۲۰۰۵ هم به خاطر نمایشنامه «ناحیه ساحلی» جایزه مولیر را از آن خود کرد. در سال ۲۰۰۷ هم در مقام کارگردان هنری یک مرکز بین‌المللی تئاتری کانادا مشغول به کار شد. مسائلی که در نمایشنامه‌های معووض خیلی به چشم می‌آید مساله وطن است. غربت و مهاجرت و مباحثی که در ارتباط با مساله جنگ و ریشه‌های مهاجرت، در آثارش چشمگیر است.
 

نمایی از نمایش «بانوی آواز خوان»


در بروشور نمایشنامه به نزدیکی این متن به شیوه‌های اجرایی تعزیه اشاره کرده‌اید. کمی در مورد این وجوه نمایشنامه اشاره کنید و اینکه آیا به همین دلیل، کار را در صحنه دو سویه اجرا کردید؟
 یادم هست سال ۱۹۹۵ وقتی یوجینیو باربا، کارگردان و نظریه‌پرداز صاحب نظر ایتالیایی که به ایران آمده بود و یک مجلس تعزیه را در سالن انتظار مجموعه تئاتر شهر دید، بعد از دیدنش چنان حیرت‌زده شده بود که می‌گفت؛ «چرا این شیوه اجرایی را به دنیا معرفی نمی‌کنید؟ این شیوه در خودش همه چیز دارد.»

متاسفانه ما یک دهه بعد از ثبت تعزیه در یونسکو، از این نمایش سنتی، اغلب فقط در مراسم عزاداری امام حسین (ع) استفاده می‌کنیم. در حالی که تعزیه بار اجرایی خیلی قوی‌ای دارد و برداشتی که برشت از تئاتر شرق دارد به میزان زیادی تحت تاثیر نوع اجرای تعزیه است. نه فقط تعزیه، بلکه دیگر شیوه‌های اجرایی نمایش ایرانی؛ مثل نقالی و سیاه‌بازی و ... همه سرنوشت غم‌انگیزی داشته‌اند و به آنها پرداخته نمی‌شود و در حال نابودی هستند.  من این شیوه اجرایی را نه فقط در مورد این نمایشنامه، بلکه در نمایش «موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن» نوشته اریک امانوئل اشمیت هم استفاده کردم که خیلی خوب جواب داد. ما با یک صحنه خالی روبه‌رو بودیم و یک شکل مدرن از  پرده‌خوانی و استفاده از شیوه‌های تعزیه و نقالی. در «بانوی آواز خوان»  هم من به شکلی قوی‌تر از این شیوه استفاده کرده‌ام. علاوه بر  این در تمام  طول کار یک جنگی در بین بود و من این جنگ را به صورت دو سویه اجرا کردم و قهرمان‌ها و ضد قهرمان‌هایی که آن وسط دست و پا می‌زنند. 
 
در «بانوی آواز خوان» با نگاهی به «ادیپ شهریار» در موقعیت جنگ‌های جوامع امروزی مواجه نیستیم؟
من در مقدمه ترجمه این نمایشنامه هم آورده‌ام که «بانوی آواز خوان» برای من، نوعی ادیپ شهریار مدرن است. کشف حقیقت، سفر اودیسه‌واری است که اینجا انجام می‌گیرد و دوقلوها به ریشه‌های سکوت مادر و جنگ خانمان‌سوزی که در کشورشان اتفاق افتاده پی می‌برند. برداشت من به عنوان مترجم و کارگردان این بود که نمایشنامه، اقتباس مدرنی از ادیپ شهریار است، که تصویرگر نتایج دنیایی می‌شود که در جنگ و انتقام دست و پا می‌زند و باعث بروز تراژدی‌های کابوس‌واری از نوع بانوی آوازخوان است.
 
«پستچی پابلو نرودا» را سال‌ها پیش ترجمه کردید، با توجه به شهرت جهانی  نرودا، در این نمایشنامه آیا بیشتر بر حرکت‌های اجتماعی و سیاسی دوران آلنده تاکید شده یا بر شاعرانگی نرودا؟
برای اولین بار که با این کار در آلمان برخورد کردم، شاعرانگی این کار و تاثیری که یک هنرمند در جامعه می‌گذارد، برای من جالب توجه بود. نمایشنامه در عین حال که به سیاست هم می‌پردازد، خشونت تئاتر سیاسی را ندارد و بیشتر ما با نوعی رئالیسم شاعرانه و پدیده‌ای به نام عشق مواجهیم. در واقع پابلو نرودا نسلی را با این عشق، که مسری است، بیمار می‌کند و این نشانگر تاثیر فوق‌العاده این شاعر روی مردم است. بیشتر مسائل اجتماعی در این کار مطرح است و بعد مسائل سیاسی و کودتایی که در شیلی اتفاق افتاد. وحشت از جنگ و وحشت از کودتا؛ اهرم‌هایی که در شیلی بود، در ایران هم به شکل وحشتناکی به چشم می‌خورد. و همین جنبه‌های سیاسی، اجتماعی و عاشقانه این نمایش بود که من را ترغیب کرد تا این نمایش را دو مرتبه روی صحنه ببرم.
 


نمایی از نمایش «پستچی پابلو نرودا»
 

در این نمایش، ما با اجرایی رئالیستی مواجهیم. بی هیچ تاکیدی بر شاعرانگی اجرا یا شعر- تئاتر و... اما شاعر بودن نرودا در درام و زندگی پستچی بسیار موثر است. ولی، گویا شما به قصد، از هر گونه پیچیدگی در اجرا پرهیز کرده‌اید؟
 من نمی‌خواستم در این کار، نرودا را به عنوان یک شاعر مطرح کنم. این بعد نرودا را همه می‌شناسند. بخشی که برای من اهمیت داشت، این بود که علی‌رغم اینکه او فرد مهمی است و قرار است نوبل ادبیات به او تعلق بگیرد، در حزب کمونیست فعال است، در مسائل اجتماعی فعال است، کاندیدای ریاست جمهوری است و.... با این همه، او برای یک پستچی، برای یک آدم عادی وقت می‌گذارد. و همین تاثیرگذاری‌اش بر آدم‌های عادی  و نوع برخوردش با مردم برای من جذاب بود. این که برای آنها وقت می‌گذارد و دردشان را می‌فهمد. شاعرانگی این اجرا برای من در نوع برخورد نرودا با انسان‌هایی‌ست که دور و برشان هستند. یعنی از برج عاج با آنها برخورد نمی‌کند. بلکه همسطح آنهاست و وارد مشکلات روزمره‌شان می‌شود و به‌همین دلیل هم از مردم دور نیست. و درد مردم را خیلی خوب متوجه می‌شود.
 
علاوه بر ترجمه، شما به زبان آلمانی، نمایشنامه‌هایی نوشته‌ و اجرا کرده‌اید. با این شناخت و تجربه، نمایشنامه‌نویسی ما به نسبت جهان، کجا ایستاده است؟
متاسفانه در ایران، مراکز دولتی دست‌اندر کار امور هنری، توجه زیادی به نمایشنامه‌نویسی ندارند و تا زمانی که حمایت دولتی نباشد، فقط یک سری کارهای فردی است که در این زمینه انجام می‌شود. فردوسی زندگی‌اش را می‌گذارد و شاهنامه را می‌نویسد.  به این ترتیب، تاریخ ما روی شانه‌های افراد می‌چرخد. مجموع تحقیقات و نمایشنامه‌های بهرام بیضایی شبیه کار یک فرهنگستان است. وظیفه دولت و متولیان فرهنگی است که بودجه بگذارند و جوانان را به نوشتن نمایشنامه بر اساس متون قوی تاریخی و ادبی تشویق کنند. بر اساس شاهنامه، آثار مولوی، حافظ و... متون دراماتیک بنویسند. مابه اندازه کافی در زمینه ادبیات غنی هستیم. مثلا نمایشنامه‌ای که خود من نوشتم، به نام «رعنا»، احتیاج به پشتیبانی دولتی داشت. من یک سال وقت گذاشتم و به گیلان رفتم و با نویسندگان و افراد مختلف و نوه، نتیجه‌های رعنا مصاحبه کردم. چنین کاری به یک گروه نیاز دارد. اگر آلمان یا فرانسه بود،  آنها به این کار بودجه‌ای اختصاص می‌دادند. در آلمان، هر سال به بهانه‌های مختلف فراخوان می‌دهد و نمایشنامه نوشته می‌شود. به نمایشنامه‌های منتخب پول می‌دهند و در تئاترهای بزرگ اجرا می‌شود. به این ترتیب است که ادبیات‌شان را حفظ می‌کنند و به آن پر و بال می‌دهند و گسترش پیدا می‌کند.

اما در اینجا، تمام این کارها فردی است. کار فردی را هم نمی‌توان خیلی جلو برد و افراد خسته می‌شوند. قطره‌ای است میان دریا. به این ترتیب می‌توان گفت که نمایشنامه‌نویسی ایران به دلیل عدم حمایت دولتی و عدم پشتیبانی مالی که وجود دارد، خیلی عقب مانده است و  اگر به همین شیوه ادامه پیدا کند، ما از خیلی از شیوه‌های مدرن اجرایی که می‌توانیم داشته باشیم، دور می‌مانیم. کما اینکه هنوز تعزیه را به شکل کلاسیکش اجرا می‌کنیم. چون هیچ پشتیبانی در این زمینه نمی‌شود، خیلی حالت موزه‌ای پیدا کرده‌اند و  نسل جوان نمی‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند. اما در «بانوی آواز خوان» امکان دارد نسل جوان، جذب شیوه اجرایی شوند و سپس متوجه شوند که ریشه در تعزیه و برشت دارد، ترغیب می‌شوند که  شیوه‌های اجرایی تعزیه و تکنیک برشت را بشناسند و خودشان هم از این شیوه‌ها ایده می‌گیرند. همین باعث می‌شود که شیوه‌های کهن زنده بمانند و به شیوه مدرن اجرا تبدیل شوند. من اجرایی از سهیل پارسا دیدم که از کانادا، «آرش» بیضایی را آورده بود و کار مدرنی بر اساس شیوه تعزیه انجام داده بود. از دل شیوه‌های اجرایی سنتی و با تلفیق سنت و مدرنیته، می‌توان به شیوه‌های اجرایی جدیدی دست پیدا کرد.
 
چرا در ایران، بیشتر از ترجمه‌های‌تان اجرا کرده‌اید و نه از نمایشنامه‌های خودتان؟  
این طور نبوده که من فقط ترجمه‌ها را در ایران کار کرده باشم. مثلا اجرای نمایشنامه«پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» (اصل نمایشنامه به زبان آلمانی است) نمایشنامه خودم بود که سال پیش اجرا کردم. یا نمایشنامه دیگرم «هابیل و قابیل» که آتیلا پسیانی آن را در ایران اجرا کرد و به جشنواره‌ای در کلن دعوت شد. «موسیو ابراهیم» که من بر اساس قصه اریک امانوئل اشمیت نوشتم. البته کارهای ترجمه هم اجرا کرده‌ام از یاسمینا رضا و دیگران... اما به طور کلی، من بر اساس موقعیت درونی خودم نمایشنامه‌هایی را انتخاب می‌کنم و به صحنه می‌برم. اما چون در آلمان هستم، بیشتر نمایشنامه‌هایم را به زبان آلمانی نوشته‌ام. برای نمایشنامه «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» به من جایزه نمایشنامه‌نویسی آلمان را دادند. من به لحاظ نوشتن، بیشتر در آلمان ریشه دارم. چون تمام زندگی من در آلمان است و بر اساس مسائل این جامعه می‌نویسم. ولی این اواخر به دلیل اینکه رابطه‌ام با ایران بیشتر شده، چند نمایشنامه ایرانی نوشته‌ام. از جمله «رعنا» که پیشتر به آن اشاره کردم. می‌شود گفت که شصت، هفتاد درصد نمایشنامه‌هایی که من اجرا کردم ترجمه بوده و باقی، از خودم بوده است.

به این ترتیب، خودتان  را از نمایشنامه‌نویسان ایرانی می‌دانید یا آلمانی؟ 
 من واقعا نمی‌دانم آلمانی هستم یا ایرانی. شاید تلفیقی از هر دو. وطن اصلی من صحنه تئاتر است. آنجا است که با مردم بیش‌ترین ارتباط را دارم.

و سخن آخر؟
در پایان باید بگویم که مدتی است، مغرضین، دروغگویان و «روشنفکرانی» که با سلاح شانتاژ و افترا بی‌شرمانه سعی در مخدوش کردن واقعیت‌ها دارند، پرسشی را  مطرح کرده‌اند: آیا کوشک جلالی به زبان آلمانی تسلط دارد یا ترجمه‌ها را کپی می‌کند و به اسم خودش چاپ می‌کند.

چند توضیح:
۱. نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» که آن را به زبان آلمانی نوشته‌ام در سال ۱۹۹۹ برنده جایزه نمایش‌نامه نویسی آلمان شده است.

۲. چهار نمایش‌نامه به نام «باد زرد»، «خارجی گم شو»، «مرگ ناتان در اورشلیم»، «پابرهنه لخت، قلبی در مشت» را به زبان آلمانی نوشته‌ام که در انتشارات تئاتر مونیخ چاپ شده است.

۳. یک نمایش‌نامه به زبان آلمانی به نام ترور دیسکو در انتشارات گوته حافظ منتشر کرده‌ام.

۴. هفت نمایش‌نامه با نام‌های سوسیس با گاز خردل، هتل اروپا، عروج فرشته نگهبان در آفریقا، آلمان آلمان، نورگاسموس، همزاد، موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن را به زبان آلمانی نوشته‌ام که یا توسط خودم یا توسط کارگردان‌های آلمانی به صحنه رفته‌اند و در صدد چاپ آن‌ها در آلمان هستم.

۵. ۱۳ سال است که مسئول هنری یک گروه تئاتر آلمانی به نام "Ali Jalali Ensemble" در شهر کلن هستم.

۶. به خاطر مجموعه فعالیت‌های تئاتری‌ام، در زمینه تالیف، ترجمه و کارگردانی در سال ۲۰۱۶ موفق به دریافت جایزه افتخاری تئاتر شهر کلن شدم.

۷. در سال ۲۰۰۷ یک اپرا به زبان آلمانی در اپرای شهر درتموند به صحنه بردم به نام داستان یک افسانه.

۸. چندین نمایش‌نامه از زبان آلمانی به فارسی ترجمه کرده‌ام که تنها ترجمه موجود در ایران است.
۱) پستچی پابلو نرودا
۲) پوزه چرمی
۳) ژوزف و ماریا
۴) سیستم گرون هلم
۵) مجموعه آثار کارل والنتین و لوریو
۶) فرهنگ کوچک ایپسن
۷) جنون محض
۸) رابینسون و کروزو

۹. بیش از ۴۰ نمایش‌نامه در شهرهای مختلف آلمان کارگردانی کرده‌ام.

گوبلز مغز متفکر ماشین تبلیغاتی حکومت فاشیستی هیتلری شعاری داشت که به خوبی می‌توان سایه‌اش را در خزعبلاتی که در مورد عدم آشنایی من با زبان آلمانی گفته می‌شود دید: «دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد، کارایی‌اش بیشتر است!»
 

ایبنا

نظر شما